
تحلیل آیات ۳۴ و ۳۵ از فصل چهاردهم کتاب اول قرنتیان
نوامبر 18, 2024انجیل پطرس
انجیل پطرس در برخی از بخشهای کلیسای مسیحی در قرن دوم به عنوان نوشته ای مقدس شناخته شده و مورد استفاده قرار میگرفت. با این حال، رهبران کلیسا سرانجام استفاده از آن را رد کردند، زیرا برخی از آموزههایش را بدعت آمیز میدانستند و ادعا میکردند که نمیتواند نوشته ی نویسندهی منصوب شدهاش، یعنی شمعون پطرس، باشد. این نوشته پس از مدتی تقریباً به طور کامل به فراموشی سپرده شد تا این که تکه ای از متن آن در اواخر قرن نوزدهم در مقبرهی یک راهب مسیحی در مصر کشف شد.
این بخش از انجیل، رویدادهای مصائب و رستاخیز عیسی را روایت میکند؛ که از میانه ی جمله ای آغاز میشود که شستن دستهای پیلاطس در محاکمهی عیسی را توصیف میکند. روایتِ پیش رو شباهت زیادی به روایتهای موجود در اناجیل عهد جدید، به طور خاص انجیل متی، دارد و شامل توصیفهایی از مصلوب شدن، دفن، نگهبانی بر قبر و وقایع مربوط به رستاخیز عیسی است. اما برخی از جزئیات به طرز چشمگیری متفاوت هستند. برای مثال، در زمان مصلوب شدن، گفته میشود که عیسی “خاموش بود گویی که هیچ دردی نداشت” (آیه ۱۰). همچنین، برخی داستانهای این متن در هیچ یک از اناجیل اولیه ی مسیحی دیده نمی شود. یکی دیگر از نکات بسیار عجیب در این روایت، گزارشی است که این انجیل از خروج عیسی از قبرش ارائه میدهد. او با دو فرشته ی بسیار بزرگ همراهی میشود که سرهایشان به آسمان میرسد؛ سر خودِ عیسی فراتر از آسمانها دیده میشود. سپس صلیب از قبر بیرون میآید. صدایی از آسمان میپرسد: “آیا به کسانی که خوابیدهاند موعظه کردهای؟” و صلیب پاسخ میدهد: “بله” آیات ۳۹-۴۲.
در پایان این روایت، داستان ناگهان در میانه ی جملهای که نویسنده نام خود را آشکار میکند قطع میشود: “اما من، شمعون پطرس، و برادرم اندریاس، تورهایمان را برداشتیم و به دریا رفتیم…” آیه ۶۰
مشخص نیست که آیا متن کامل انجیل پطرس فقط شامل روایت مصائب عیسی بوده یا مانند اناجیل عهد جدید از ابتدا تا انتها روایت شده است. برخی از محققان معتقدند که نویسندهی گمنام این انجیل (چون در واقع هیچکس واقعاً فکر نمیکند که نویسندهی آن پطرس بوده است) روایت خود را از اناجیل عهد جدید گرفته و آن را بر اساس دیدگاه الهیاتی خود تغییر داده است؛ برخی دیگر بر این باورند که او به منابعی غیر از اناجیل موجود تکیه کرده یا اینکه همهی پنج انجیل (چهار انجیل قانونی به علاوهی این انجیل) از منابع یکسان ولی به طور مستقل استفاده کردهاند.
در هر صورت، روشن است که یکی از اهداف اصلی این انجیل سرزنش یهودیان برای مرگ عیسی است. برای نمونه، پس از مصلوب شدن عیسی، مردم یهود به خاطر گناهان خود سوگواری میکنند و سرنوشت وحشتناک اورشلیمِ مقدس را که به عنوان مجازاتی برای نافرمانیشان نابود خواهد شد، به خود یادآور میشوند (آیه ۲۵). این رویکرد ضدیهودی احتمالاً به تاریخگذاری نهایی این انجیل در قرن دوم کمک میکند، چرا که چنین مضامینی در میان نویسندگان مسیحی قرن دوم رایج بود. احتمالاً نویسنده در آغاز قرن، با بهره گیری از سنتهای شفاهی و مکتوب قدیمیتر که خود ریشه در زمانهای کهن داشتند، دست به نگارش این متن زده است.
انجیل پطرس
- … اما هیچ یک از یهودیان، نه هیرودیس پادشاه و نه هیچ یک از قضات او، دستان خود را نشستند. چون نمیخواستند، پیلاطس برخاست.
- آنگاه هیرودیس پادشاه دستور داد که خداوند را بیرون ببرند و به ایشان گفت: «هر کاری که به شما گفتم انجام دهید»
- در آن زمان یوسف، دوست پیلاطس و خداوند، وقتی دانست که میخواهند او را مصلوب کنند، نزد پیلاطس رفت و درخواست کرد بدن خداوند را برای دفن به او بدهند.
- پیلاطس به هیرودیس پادشاه پیام فرستاد و از او اجازه خواست.
- هیرودیس پادشاه گفت: «ای برادر پیلاطس، حتی اگر هیچکس درخواست نمیکرد، ما او را دفن میکردیم، زیرا سحرگاه سبت در راه است. چرا که در تورات نوشته شده است: “نباید بدن کسی که کشته شده تا صبح بماند.”
- و او را به مردم سپرد تا پیش از عید فطیر او را بیرون ببرند.
- کسانی که خداوند را گرفتند، شروع کردند او را به جلو راندن و گفتند: «بیایید پسر خدا را بکشیم، چون ما بر او اختیار داریم.»
- او را در لباس ارغوانی پوشاندند و بر جایگاه قضاوت نشاندند و گفتند: «ای پادشاه اسرائیل، داوری کن!»
- یکی از آنان تاجی از خارها ساخت و بر سرش گذاشت.
- کسانی که در آنجا ایستاده بودند، به صورتش آب دهان انداختند، برخی به گونههایش سیلی زدند، دیگران با چوب بر او زدند و برخی او را تازیانه زدند و گفتند: «با این کار میفهمیم که تو کیستی! آیا پسر خدا هستی؟»
- دو تبهکار را آوردند و او را میان آن دو مصلوب کردند. اما او ساکت بود، گویی که دردی نداشت.
- وقتی صلیب را برافراشتند، نوشتند: «این پادشاه اسرائیل است.»
- لباسهایش را برداشتند و میان خود تقسیم کردند و بر آنها قرعه انداختند.
- یکی از دزدان به او طعنه زد و گفت: «ما به حق این رنج را میکشیم، اما این مرد، نجاتدهنده مردم، چه بدی کرده است؟»
- آنها خشمگین شدند و دستور دادند پاهایش را نشکنند تا در عذاب بمیرد.
- در ساعت ششم، تاریکی تمام یهودیه را فرا گرفت. مردم آشفته شدند چون خورشید پیش از مرگ او غروب کرده بود؛ چرا که در کتاب مقدس آمده است: “خورشید نباید بر کسی که کشته شده غروب کند.”
- یکی از آنها گفت: «به او شراب آمیخته به سرکه بدهید.» و چنین کردند و به او نوشاندند.
- بدینگونه گناهانشان را به کمال رساندند و آن را بر سر خود آوردند.
- بسیاری با مشعلها سرگردان بودند و فکر میکردند که شب است و زمین میلرزید.
- خداوند فریاد زد: «ای قدرت من، چرا مرا تنها گذاشتی؟» و پس از گفتن این، او میان برده شد.
- در آن زمان، پرده معبد اورشلیم پاره شد.
- سپس میخها را از دستان او بیرون آوردند و بدنش را بر زمین گذاشتند. زمین لرزید و همه وحشتزده شدند.
- سپس خورشید دوباره در ساعت نهم تابید.
- یهودیان خوشحال شدند و بدن او را به یوسف سپردند تا دفنش کند، چون میدیدند چه کارهای نیکی انجام داده است.
- یوسف او را برداشت، شست، در پارچهای کتانی پیچید و در مقبره خود، که باغ یوسف نامیده میشد، گذاشت.
- یهودیان، بزرگان و کاهنان وقتی دیدند چه کار بدی کردهاند، اندوهگین شدند و به خود گفتند: «وای بر ما، داوری و پایان اورشلیم نزدیک است.»
- اما من و همراهانم در غم و اندوه به گوشهای رفتیم، زخم خورده در دل. چون ما را مانند کسانی که میخواستند معبد را بسوزانند، تعقیب میکردند.
- به همین دلیل روزه گرفتیم و شب و روز تا سبت در ماتم و گریه بودیم.
- کاتبان، فریسیان و بزرگان جمع شدند و به مردم گفتند: «اگر چنین اتفاقات بزرگی افتاده، ببینید که این مرد چقدر درستکار بود!»
- بزرگان ترسیدند و نزد پیلاطس رفتند و گفتند: «سه سرباز بده تا از قبر او مراقبت کنند که مبادا شاگردانش بیایند و او را بدزدند. مبادا مردم فکر کنند که او از مردگان برخاسته و ما را آسیب برسانند.»
- پیلاطس به فرمانده پتروینوس و سربازان دستور داد تا قبر را نگهبانی کنند. بزرگان و کاتبان نیز با آنها همراه شدند.
- همه با هم، همراه فرمانده و سربازان، سنگ بزرگی آوردند و بر دهانه قبر گذاشتند.
- آن را با هفت مهر مهر و موم کردند، چادری برپا کردند و نگهبانی دادند.
34. بامدادان، در آغاز سبت، گروهی از اورشلیم و اطراف آن به سوی قبر مهر و موم شده آمدند.
35. اما در طول شب، در حالی که سربازان دو به دو نگهبانی میدادند، ناگهان صدایی بلند از آسمان شنیده شد.
36. آنها دیدند که آسمان باز شد و دو مرد از آنجا پایین آمدند؛ آنها بسیار درخشان بودند و به سوی قبر آمدند.
37. سنگ بزرگ به خودی خود کنار رفت و قبر باز شد و آن دو جوان وارد قبر شدند.
38. وقتی سربازان این صحنه را دیدند، فرمانده و بزرگان را که آنجا بودند بیدار کردند.
39. در حالی که داشتند آنچه را دیده بودند توضیح میدادند، دیدند که سه مرد از قبر بیرون میآیند؛ دو نفر، نفر سوم را حمایت میکردند و صلیبی پشت سر آنها حرکت میکرد.
40. سرهای دو نفر به آسمان میرسید، اما سر سومی فراتر از آسمانها دیده میشد.
آنگاه صدایی از آسمان شنیدند: آیا به کسانی که خفتهاند بشارت دادهاید؟
41. و صلیب پاسخ داد: «بله.»
42. سپس تصمیم گرفتند درباره آنچه رخ داده بود با پیلاطس صحبت کنند.
43. در حالی که هنوز مشغول برنامهریزی بودند، آسمان دوباره باز شد و شخصی پایین آمد و وارد قبر شد.
44. کسانی که با فرمانده همراه بودند، همه آنچه را دیده بودند شبانه به پیلاطس گزارش دادند و گفتند: «او واقعاً پسر خدا بود.»
45. پیلاطس پاسخ داد: «من بیگناهم از خون پسر خدا؛ شما چنین کردید.»
46. آنگاه همه نزد پیلاطس آمده و از او خواستند فرمان دهد سربازان را ساکت کند و چیزی نگویند، زیرا گفتند:
47. اگر مردم بفهمند، به سنگسار ما یهودیان خواهند پرداخت
48. پس پیلاطس دستور داد که فرمانده و سربازان چیزی نگویند.
49. اما مریم مجدلیه، شاگرد خداوند، به دلیل ترس از یهودیان که خشمگین بودند، کاری انجام نداده بود؛ چرا که معمولاً برای مردگان عطر میآوردند.
50. اما صبح همان روز، او همراه زنان دیگر به سر قبر آمدند.
51. آنها میترسیدند که یهودیان آنها را ببینند و گفتند: «اگرچه نمیتوانستیم روز جمعه سوگواری کنیم، بیایید اکنون اینجا بگرییم
52. گفتند: «چه کسی سنگ را برای ما کنار میزند تا وارد قبر شویم و بر او بنشینیم و آنچه لازم است انجام دهیم؟»
53. گفتند: «اگر نتوانیم سنگ را حرکت دهیم، دستکم وسایلی را که آوردیم در کنار قبر بگذاریم و بگرییم.»
54. وقتی به قبر رسیدند، دیدند که باز است.
55. · وارد شدند و جوانی را با لباسی بسیار روشن دیدند که در میانه قبر نشسته بود. او به آنها گفت: «چرا آمدهاید؟ چه کسی را میجویید؟ آنکه مصلوب شد اینجا نیست، او برخاسته است. اگر باور ندارید، بیایید و جای او را که خوابانده بودند ببینید؛ او اینجا نیست، بلکه برخاسته و رفته است.»
56. آنگاه زنان با ترس گریختند.
57. اما آن روز، آخرین روز عید فطیر بود و بسیاری به خانههای خود بازگشتند، چون عید به پایان رسیده بود.
58. اما ما، دوازده شاگرد خداوند، در ماتم و اندوه، پراکنده شدیم.
59. اما من، شمعون پطرس، و برادرم اندریاس، تورهایمان را برداشتیم و به دریا رفتیم. با ما لاوی، پسر آلفائوس، بود که خداوند…
این انجیل در اینجا پایان نمی یابد، اما در نسخه خطی که این انجیل را دارد متسافانه این پایان است و هنوز نسخه ای پیدا نشده است که ما را مطلع از این کند که بعد از این روایت داستان به کجا میرود، ایا همچون انجیل یوحنا عیسی با شاگردان ملاقات میکند؟ و….
در برکت کلمه خدا باشید