ردیه ای بر شاهدان یهوه
سپتامبر 6, 2024نقد متنی عهد جدید چیست؟
سپتامبر 10, 2024سنت شفاهی درباره عیسی تاریخی، موضوعی پیچیده و بحثبرانگیز در پژوهشهای عهد جدید است که بهطور مستقیم به اعتبار و دقت روایات اولیه مسیحیت مربوط میشود. برخی از محققان، از جمله اعضای سمینار عیسی، معتقدند که در دوره انتقال شفاهی بین زمان زندگی عیسی و نگارش اناجیل، تغییرات و اضافاتی به سخنان و اعمال او افزوده شده است. بر اساس این دیدگاه، کلیساها در آن دوره نقش فعالی در شکلدهی به روایات شفاهی داشتند و بهواسطه نیازهای الهیاتی یا اجتماعی خود، به خلق و بازسازی گفتارها و اعمال منتسب به عیسی پرداختند. در نتیجه، میان «عیسی تاریخی» و «مسیح ایمانی» تفاوت قابل توجهی ایجاد شد که تا نگارش اناجیل ادامه یافت[1]
از سوی دیگر، گروهی از محققان بر این باورند که انتقال شفاهی در جهان باستان، بهویژه در فرهنگ یهودی-مسیحی قرن اول، به شکلی دقیق و محافظتشده صورت میگرفت. آنها معتقدند که در جوامعی که به انتقال شفاهی متکی بودند، سازوکارهای دقیقی برای حفظ اصالت و امانتداری وجود داشت. در چنین جوامعی، سنت شفاهی نه تنها ابزاری برای حفظ تاریخ، بلکه وسیلهای برای آموزش و نگهداشت آموزههای دینی بود[2]
این محققان استدلال میکنند که جوامع مسیحی اولیه که در اطراف آموزههای عیسی شکل گرفتند، با تعهد به دقت و صحت، این آموزهها را به نسلهای بعد منتقل کردند. بهویژه در فرهنگ یهودی که ارزش زیادی برای سنت شفاهی قائل بود، چنین انتقالی با نظم و دقت فراوان انجام میشد[3]
در عین حال، برخی دیدگاههای میان رو نیز وجود دارند که تأکید دارند سنت شفاهی از تغییرات و تحولات بینصیب نمانده است، اما این تغییرات بهطور کامل صحت تاریخی را زیر سوال نمیبرد. این محققان معتقدند که در طول فرایند انتقال شفاهی، گرچه برخی جزئیات تغییر کردهاند، اما هسته اصلی آموزهها و رخدادهای مربوط به زندگی عیسی حفظ شده است[4] بهطور کلی، بررسی سنت شفاهی درباره عیسی تاریخی نشان میدهد که این موضوع نیازمند رویکردی چندجانبه است که هم به پویاییهای فرهنگی و اجتماعی آن دوره توجه داشته باشد و هم روشهای دقیق انتقال شفاهی در جوامع مسیحی اولیه را مورد توجه قرار دهد[5]
سمینار عیسی گروهی متشکل از حدود هشتاد دانشمند عهد جدید بود که از سال ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۶ دو بار در سال تشکیل جلسه میدادند تا تعیین کنند کدام سخنان و اعمال منتسب به عیسی در چهار انجیل معتبر هستند. نتیجه تحقیقات آنها نشان داد که تنها هجده درصد از پانصد سخن و عمل منتسب به عیسی تاریخی توسط سمینار عیسی بهعنوان معتبر تلقی شدند؛ یعنی سخنانی که عیسی انجیلها واقعاً بیان کرده یا انجام داده است! حال شاید کسی بپرسد، سمینار عیسی چگونه به چنین نتیجه شگفتانگیزی دست یافت؟ دو معیار خاص از نقد فرمی[6] و یک فرضیه اساسی از نقد فرمی تصمیم آنها را شکل داد. )در مقاله دیگری درباره شکل گیری نقد فرمی و معیارهای تشخیص عیسی تاریخی نوشته ام)، که این دو، استانداردهای اصلی مورد استفاده منتقدان فرمی هستند. در اینجا ما بر فرضیه بنیادی سمینار عیسی تمرکز میکنیم که دورهای وجود داشت که پیام عیسی تاریخی در کلیساها به صورت شفاهی در جریان بود پیش از آن که نوشته شود. و در طول چنین دورهای از سنت شفاهی، کلیسا سخنان و اعمالی را خلق کرد که عیسی در واقع هرگز نگفته یا انجام نداده بود. این مسئله، شکاف بین عیسی تاریخی (عیسی واقعی) و مسیح ایمانی (محصول کلیسا) را ایجاد کرد. در این فصل، ما به شش پایه استدلال منتقدان فرمی که معتقدند سنت شفاهی نتوانسته اطلاعات مربوط به عیسی تاریخی را بهدرستی منتقل کند، پاسخ خواهیم داد ( این أساس های که در این مقاله به آنها می پردازم چشم انداز خوبی برای افرادی خواهد بود که به نقد های منتقدین آشنایی بیشتری پیدا کنند).
شش مبنای اصلی سنت شفاهی طبق نظریه نقد فرمی
شش مبنای اصلی نظریه نقد شکلی که بر این فرض استوارند که سنت شفاهی پیام عیسی را بهطور منفی تحت تأثیر قرار داده عبارتند از: (1) فرضیهای مبنی بر وجود یک دوره کاملاً شفاهی؛ (2) فرض فقدان یک روایت منسجم؛ (3) فرض فقدان علاقه به جنبههای زندگینامهای؛ (4) نقش محدود شاهدان عینی؛ (5) فرضیههایی درباره قوانین حاکم بر سنتهای شفاهی و کتبی؛ و (6) اظهاراتی از عیسی رستاخیزکرده که بهعنوان سخنان او در دوران زندگیاش تلقی میشدند[7]
فرضیه اول: وجود یک دوره کاملاً شفاهی
شواهد متعددی نشان میدهد که سوادآموزی در یهودیت قرن اول میلادی به اندازهای بالا بوده است که فرضیه رایج نقد فرمی، مبنی بر اینکه دوره انتقال بین عیسی و نگارش اناجیل صرفاً شفاهی بوده، را به چالش میکشد. اول، مجموعه عظیمی از نوشتههای نویسندگان طومارهای دریای مرده (احتمالاً اسنیان در قمران) به وضوح نشان میدهد که خواندن و نوشتن در قرن اول در اسرائیل رایج بوده است. این نکته از آن جهت مهم است که اسنیان نه تنها در اطراف دریای مرده، بلکه از حدود ۱۵۰ سال قبل از میلاد تا ۷۰ سال پس از میلاد در سراسر فلسطین حضور داشتند[8] دوم، ایمان یهودیان در آن زمان بر مجموعهای از نوشتهها—آنچه امروز بهعنوان کتاب مقدس عبری و ترجمههای آن به یونانی و آرامی شناخته میشود—بنیان داشت. نکته سوم، شواهد نشان میدهد که کنیسهها در قرن اول میلادی، بهویژه در منطقه جلیل، رایج بودند و احتمالاً بهعنوان مدارسی برای آموزش پسران یهودی عمل میکردند( این مبحث که در جلیل در زمان عیسی کنیسه ای وجود نداشته توسط افرادی مطرح شده است اما شاید رضا اصلان در کتاب خود یاغی بیشتر به آن می پردازد که البته با جواب تندی از سوی کرگ اونز و دیگر ایونجلیکال ها روبرو میشود[9]). نکته چهارم، اناجیل بهطور مداوم عیسی را در حال بحث با کاتبان و فریسیان درباره تفسیر کتب مقدس نشان میدهند. از این موضوع میتوان نتیجه گرفت که عیسی دانش لازم برای بحث در مورد نکات پیچیده تورات را داشته است. برای مثال، در یوحنا ۷:۱۵ آمده که مردم از “دانش” عیسی شگفتزده شدند؛ اصطلاحی که معمولاً به مهارت خواندن اشاره دارد( در این قسمت هم مقاله در وبسایت من وجود دارد تحت عنوان آیا عیسی توانایی خواندن داشته است). در لوقا ۴:۱۶-۳۰ نیز عیسی از کتاب اشعیا میخواند و درباره آن با توجه به رسالت خود توضیح میدهد. همه این موارد با تصویر اناجیل از عیسی بهعنوان یک معلم و ربای یهودی در هماهنگی است[10] .
در نتیجه، این واقعیت که سنت ها در مورد عیسی از همان ابتدا به صورت مکتوب ثبت شده بود، ادعای نقد فرمی مبنی بر اینکه تنها بسط شفاهی بر این دوره حاکم بوده را رد میکند. همچنین این موضوع باعث میشود که ادعای تغییرات گسترده در سنت پیشاانجیلی بهطور جدی مورد تردید قرار گیرد.
فرضیه دوم: نبود یک روایت منسجم
حتی اگر (یا بهتراست بگوییم “از آنجا که”) در دوره بین عیسی تاریخی و نگارش اناجیل کانونی، نوشتههایی وجود داشت، باید بپذیریم که در آن زمان سنت شفاهی نیز انتقال مییافت. آیا این انتقال شفاهی دقیق بود؟ بهطور خاص، آیا روایتهای مکتوب اناجیل صرفاً چارچوبی ساختگی بود که کلیسای اولیه بر بخشهای کوچک و مستقل از سنت شفاهی عیسی قرار داده و یا تحمیل کرده بود؟ برای پاسخ به این سوال، نقلقولی از ادی و بوید را بیان میکنیم:
«نقادان اولیه فرم مانند بولتمان بر این باور بودند که سنتهای شفاهی عمدتاً از روایات کوتاه و جزئی تشکیل شده است. اما چگونه ممکن است روایتهای بلندتر یا حتی حماسهها به صورت شفاهی حفظ و منتقل شوند؟ در حالی که این دیدگاه هنوز هم در بسیاری از محافل عهد جدید رایج است، تعداد زیادی از مردمشناسان[11] و پژوهشگران سنتهای شفاهی در دهههای اخیر بهطور قابل توجیهی این نظر را رد کردهاند. دلیل این تغییر رویکرد این است که شواهد تجربی بهطور قاطع نشان دادهاند که این نظریه نادرست است. تحقیقات میدانی متعدد، سنتهای شفاهی طولانی در مناطق مختلف مانند آسیای مرکزی، هند، آفریقا و اقیانوسیه را آشکار کردهاند. در نتیجه، همانطور که فولکلورشناس[12] مشهور فنلاندی، لوری هونکو، اخیراً اظهار کرده است: «وجود حماسههای شفاهی طولانی دیگر غیرقابل انکار است.» جالب اینجاست که محققان روایتهای شفاهیای را ثبت کردهاند که اجراهای آنها تا ۲۵ ساعت ادامه داشته و طی چند روز انجام شده است.[13]»
ادی و بوید بهطور کامل به اهمیت عظیم این مدل از اجرای شفاهی برای درک اناجیل پی بردهاند:
این مشاهدات بهطور قاطع فرضیه کلاسیک نقد فرمی را که سنتهای شفاهی بهطور ذاتی شامل روایتهای طولانی نمیشوند، رد میکند. با اعمال این نتیجهگیری بر سنت عیسی، دیگر هیچ توجیهی برای فرض کردن اینکه چارچوب کلی روایت اناجیل یک “داستان ساختگی” است که بر واحدهای پراکنده و مستقل سنت شفاهی عیسی تحمیل شده، وجود ندارد. این بدان معناست که واحدهای کوچک و مستقل سنت شفاهی پشت اناجیل با روایت تاریخیای که آنها را دربر میگیرد، در تضاد نیستند[14]
فرضیه سوم: عدم علاقه به مسائل زندگینامهای
فرضیه نقادان فرم رادیکال در طول قرن بیستم این بود که فرهنگهای شفاهی نسبت به تفاوت بین روایتهای تاریخی/زندگینامهای و داستانهای تخیلی بیتفاوت بودند. اما این پیشفرض درباره طبیعت تاریخی یا زندگینامهای اناجیل اکنون توسط کسانی که در زمینههای شفاهی آموزش دیدهاند، بهطور قابل توجهی مورد سوال قرار گرفته است. بهعنوان مثال، یکی از فولکلورشناسهای پیشرو در این بحث میگوید: «در حالی که فولکلور [در فرهنگهای شفاهی] وجود دارد، محتوای تاریخی نیز وجود دارد[15]. مهمتر از آن، نگرشهای تاریخی حاملان سنت نیز وجود دارد.» انسانشناس پاتریک پنجر-کادلیپ به شدت با این نظر موافق است. او استدلال میکند که «حاملان سنت شفاهی» (افراد مسئول انتقال سنتهای شفاهی) همان میزان نگرانی برای دریافت و ارائه حساب دقیق، معتبر و اصیل از گذشته را دارند که مورخان مدرن و باسواد[16]
بنابراین، تعجبی ندارد که پژوهشگران اکنون به تأکید بر «سنت» و «معلمان» در عهد جدید به عنوان حمایتی برای دیدگاههایی که معتقدند کلیسای اولیه بهدقت تاریخ سنت عیسی را منتقل کرده است، میپردازند. به اهمیت سنت و معلمان در عهد جدید باید دو مضمون دیگر نیز اضافه کرد: «گواهی دادن» به عیسی و «به یاد آوردن» خدمت، مرگ و قیام عیسی در کلیسای اولیه[17]. به همین دلیل، همانطور که جیمز دان استدلال کرده است، در جامعهای عمدتاً شفاهی مانند کلیسای اولیه، وظیفه اصلی این معلمان این بود که سنتهای شفاهی مربوط به عیسی تاریخی را بهطور وفادارانه منتقل کنند[18].
این یافتههای اخیر در مورد انتقال دقیق سنتهای شفاهی، بر ادعای منسوخ نقد فرمی مبنی بر اینکه کلیسای اولیه به عیسی تاریخی علاقهای تاریخی یا زندگینامهای نداشته، تأثیر منفی دارد.
فرضیه چهارم: نقش محدود شاهدان عینی
سه نویسنده اخیر تحقیقات جدیدی ارائه دادهاند که نتایج ویرانکنندهای برای ادعای نقد فرم مبنی بر اینکه شاهدان عینی نقش کمی یا هیچ نقشی در انتقال سنت عیسی ایفا نکردهاند، دارند: جیمز دان، ساموئل بایرسکواگ، و ریچارد باوکام. در اینجا به طور مختصر به بررسی تحقیقات آنها در این بحث میپردازیم.
یکی از پیشگامان به کارگیری مطالعات میانرشتهای درباره سنتهای شفاهی در پرسش عیسی تاریخی، جیمز دان، عالِم برجسته عهد جدید است. دان استدلال میکند که محققان اناجیل باید از تمایل به تأکید بر جوامع مسیحی اولیه به عنوان ناقلان سنت عیسی فراتر روند. بلکه باید نقش مرکزی شاگردان نزدیک عیسی را به عنوان شاهدان زندگی و تعلیمات او به رسمیت بشناسند. دان معتقد است که نباید نقش مداوم شاهدان عینی (یعنی کسانی که سنتهای مربوط به عیسی را منتقل کردند) را که از ابتدا به عنوان حواریون یا حاملان معتبر پیام عیسی شناخته شده بودند، فراموش کنیم. دان مینویسد: «در تمرکز خاص بر جنبه اجتماعی فرآیند سنتگذاری اولیه، نباید تأکید سنتی بر فرد معتبر که به خاطر ارتباط خود با عیسی در دوران مأموریت او محترم بود را نادیده بگیریم»[19]
ساموئل بایرسکواگ اخیراً یکی از جامعترین مطالعات را درباره نقش شاهدان عینی در کلیسای اولیه ارائه داده است. بایرسکواگ این بحث را با آگاهی کامل از مطالعات میانرشتهای اخیر درباره سنتهای شفاهی و تاریخ شفاهی (تفاوت بین این دو در این است که اولی دوره انتقال کوتاهتری را پوشش میدهد) بررسی میکند. اولین مشارکت بایرسکواگ در اثرش این است که نشان دهد گروههای اجتماعی یونانی-رومی به طور کلی با الگوی فرهنگهای شفاهی در مورد علاقهشان به حفظ دقیق جوهره رویدادهای گذشته مرتبط با هویت خود همخوانی دارند. سپس، نویسنده به طور قانعکنندهای حرکت مسیحی اولیه را در همان الگو قرار میدهد که با استنادهای مکرر به شهادت شاهدان عینی نمایان است. به طور خاص، بایرسکواگ بهطور قوی استدلال میکند که سنت های عیسی اولیه بر نقش دوازده شاگرد (با پطرس به عنوان سخنگوی اصلی)، چند زن (با مریم مجدلیه در رأس)، و اعضای خانواده عیسی، به ویژه مریم و برادرش یعقوب، تأکید کرده است. او معتقد است که اینها شاهدان اصلی سنت عیسی بودند[20]
ریچارد باوکام در اثر برجستهاش، عیسی و شاهدان عینی: اناجیل به عنوان شهادت شاهدان عینی[21]، به تأیید بیشتر اهمیت شاهدان عینی در گزارش گفتارها و اعمال عیسی تاریخی پرداخته است. با استفاده از بینشهای بایرسکواگ، باوکام شواهد اضافی برای حضور و اهمیت شهادت شاهدان عینی در کلیسای اولیه ارائه میدهد.
نکته اول، باوکام به بررسی دقیق بیانات مشهور پاپیاس[22] در مورد ارتباط او با شهادتهای ریشهدار در یادآوری شاهدان عینی پرداخته و نتیجهگیری کرده است که این بیانات واقعاً معتبر هستند[23]
نکته دوم، باوکام به این نکته تاکید میکند که در حالی که در سنتهای اناجیل معمولاً شخصیتها بدون نام باقی میمانند، برخی از شخصیتها با این حال نامگذاری شدهاند. بُلتمان این پدیده را با “قانون جزئیات فزاینده” توضیح داد و می پندارد که هر چقدر که سنت ها درباره عیسی بیشتر منتقل می شدند، دقیقتر میشوند و، نتیجه گیری میکند که سنت های که درباره عیسی نهایتا به رشته تحریردرآمدند در طول مسیر تغییر کرده است. اما تحقیق باوکام برعکس این را نشان میدهد: در هیچ موردی شخصیتی از انجیل مرقس در انجیلهای متی یا لوقا نام نمیگیرد، در حالی که متی و لوقا چندین بار نام شخصیتهایی را که در مرقس ذکر شدهاند، حذف میکنند. بنابراین، بُلتمان ادعا کرد که جریان سنت عیسی از نظر جزئیات از عمومی به خاص پیش میرود، در حالی که باوکام نشان میدهد که برعکس، از خاص به عمومی است. باوکام مشخص میکند که نامهایی مانند یوشیا (مرقس ۱۵:۴۰)، شمعون از قیروان و پسرانش (مرقس ۱۵:۲۱) و چهار دریافتکننده شفاهای عیسی، شاهدان عینی بودند که نه تنها سنتهایی که نام آنها به آنها چسبیده است را به وجود آوردند، بلکه این داستانها را به عنوان ضامنین معتبر سنتها نیز ادامه دادند[24]
سوم، در فصلی جذاب، باوکهام به طور متقاعد کننده ای نشان میدهد که نامهای شخصی مختلف در انجیلها (مانند شمعون، یوسف، ایلعازر، یهودا، یوحنا، عیسی، متی و یعقوب) در فلسطین قرن اول بهطور مکرر استفاده شدهاند. در حالی که این مسئله در نواحی غیر فلسطینی صدق نمیکند. علاوه بر این، استفاده از نامها در انجیلها به دقت با تنوع روشهایی که در سنت یهودی فلسطین برای تمایز افراد با نامهای بسیار رایج به کار میرفته، مطابقت دارد. باوکهام همچنین اشاره میکند که فهرستهای دوازده حواریون در انجیلها به دلیل اینکه آن افراد بهعنوان مفسران رسمی سنت عیسی شناخته میشدند، یک ترتیب رسمی در کلیسای اولیه را تشکیل میدهند[25]؛ پطرس تنها صدای معتبر مرقس نیست بلکه صدای معتبر متی و لوقا نیز هست؛ سنت عیسی از طریق شهادت شاهدان عینی و نه جوامع ناشناس منتقل شده است؛ حافظه شاهدان عینی توسط تحقیقات روانشناختی اخیر تأیید شده است؛ و انجیل یوحنا نتیجه شهادت شاهدان عینی است[26].
بنابراین، آثار دان، بیرسکگ و باوکهام احتمالاً مهمترین پایه نقد فرم را از بین برده و نشان دادهاند که انجیلها واقعاً به شهادت شاهدان عینی متکی هستند و از اینرو از نظر تاریخی قابلاعتمادند
فرضیه پنجم: قوانین فرضی سنتهای شفاهی و نوشتاری
بالتمن و پیروانش فرضیه را بیان می کنند که به زعم آنها میتوانند با استناد به قوانین مربوط به چگونگی ایجاد، انتقال شفاهی و گسترش خلاقانه سنتهای مردمی، به نتایج مطمئنی درباره خلق و انتقال اولیه سنت عیسی برسند. بالتمن ادعا کرده بود که سه ابزار برای انجام این کار وجود دارد. اکنون این “قوانین” را در پرتو شواهد جدید بررسی میکنیم:
نکته اول: از مطالعه چگونگی استفاده متی و لوقا از مرقس و[27] Q، بالتمن تلاش می کند تا این یافتهها را به مرحله شفاهی اولیه تعمیم دهد. اما پژوهشهای مربوط به شفاهی بودن از دهه ۱۹۶۰ نشان دادهاند که سنتهای شفاهی به قوانین خطی و تکجهتی (همانطور که در الگوی ادبی تصور میشد) پایبند نیستند، بلکه مسیرهای بسیار پیچیده و چندجهتی را دنبال میکنند. تغییرات شفاهی به وضعیت اجرایی خود وابسته است و هر اجرا به نوعی از دیگری متفاوت است[28]
نکته دوم: ابزار دومی که بالتمن برای ردیابی مرحله شفاهی انجیلها استفاده کرد، شناسایی نوع اصلی و خالص فرم ادبی بود، مانند داستانهای بیانی، گفتارهای آپوکالیپتیکی[29]، مثلها و غیره. پیشروی به عقب در زمان قبل از نوشتن انجیلها و شناسایی فرم شفاهی اصلی و خالص ایجاد شده توسط جامعه، به بالتمن اجازه میداد تا افزودنیهای ثانویه بعدی را تفکیک کند. اما آنچه ممکن است در متون نوشتاری صادق باشد، در مورد سنتهای شفاهی صحیح نیست. در عرض دو دهه پس از انتشار «تاریخ سنتهای همزمانی» بالتمن، میلمن پری و آ. ب. لرد شواهدی از مطالعات میدانی ارائه کردند که نشان میدهد هیچ ارتباط ذاتی نمیتوان میان طول و پیچیدگی فرم شفاهی از یکسو و زمان اولیه یا دیرهنگام آن از سوی دیگر برقرار کرد[30]. نتیجه این یافتهها این است که دیگر نمیتوان به شناسایی «فرم اصلی و خالص» و همزمانی اطمینان داشت که به وضوح وضعیت زندگی جامعهای که آن فرم را تولید کرده است، کشف شده است
نکته سوم: اکنون به طور جدی باید در مورد سومین ابزار بالتمن نیز تردید کنیم، یعنی اینکه قوانین جهانی برای انتقال شفاهی وجود دارد. رویکرد بالتمن به توسعه سنت شفاهی بر اساس تفسیر فرم انتقادی هیرمان گونکل از عهد عتیق، به ویژه در تفسیر او از سفر پیدایش در سال ۱۹۰۱ بود. این، به نوبه خود، بر اساس درک آکسل اولریک از سنت شفاهی بود، به ویژه در تحلیل او از بالادهای دانمارکی و حماسههای دانمارکی و ایسلندی[31]. اما یافتههای اولریک به نقد کشیده شده است زیرا او «قوانین» سنت شفاهی را برای تمام فرهنگها تعمیم داد، در حالی که تحقیقات او محدود به یک میدان محلی بود. این محدودیت همچنین به «قوانین جهانی» بالتمن در مورد توسعه سنت شفاهی اعمال میشود. با توجه به اینکه میدان نمونهبرداری امروز بسیار گستردهتر از گذشته است و محققان از دستگاههای ضبط استفاده میکنند که امکان تحلیل دقیقتر اجراهای شفاهی را فراهم میآورد، کارشناسان اکنون میدانند که تنوعها در اجراهای شفاهی به «قوانین توسعه» پایبند نیستند، بلکه معمولاً نتیجه سازگاری با زمینه و/یا خلاقیت فوری هستند[32]
ما این نکته کلی را با یادآوری این نکته به پایان میرسانیم که یافتههای اخیر به طور جدی به سه ابزار برنامهریزی بالتمن در فرض کردن «قوانین جهانی» توسعه سنت شفاهی در انجیلها تردید کرده است. نکتهای که این انتقادات به بالتمن را پیوند میدهد، این است که اجراهای شفاهی بسته به مخاطب و هدف متفاوت است و بنابراین نمیتوان آنها را در یک دسته کلی قرار داد.
فرضیه ششم: الهام نبوی و سخنان عیسی
بالتمن فرضیهای را مطرح کرد که بر اساس آن، کلیسای اولیه هیچ تمایزی بین نطقهای نبوی توسط انبیای مسیحی در مسیحیت اولیه و سخنان عیسی در سنتهای انجیل قائل نبود. به عبارت دیگر، پیامبران کلیسای اولیه—که از روح عیسی قیام کرده الهام گرفته بودند—آزادانه مطالبی را خلق میکردند که در نهایت به عیسی تاریخی نسبت داده میشد[33]. اوژن بوریینگ بعداً دفاع قاطعی از این فرضیه «پیامبران خلاق» ارائه داد[34]. از میان نقدهای زیادی که به این فرضیه وارد شده است، باید توجه کرد که اگر درست باشد که پیامبران کلیسای اولیه به طور منظم با صدای عیسی قیام کرده برای حل مشکلاتی که کلیسا با آن مواجه بود صحبت میکردند، و اگر این سخنان در نهایت به طور retroactive به عیسی زمینی نسبت داده شدهاند، پس باید انتظار داشته باشیم که بسیاری از مسائلی که کلیسای اولیه با آنها مواجه بود، در سخنان عیسی در انجیلها مورد بحث قرار گیرد. اما دقیقاً همین را نمییابیم. به عنوان مثال، مسأله ضرورت ختنه برای غیر یهودیانی که مسیح را پذیرفته بودند (اعمال رسولان ۱۵؛ غلاطیان؛ رومیان؛ فیلیپیان ۳) در آموزههای عیسی در انجیلها ذکر نشده است. همچنین مسأله زبان ها (صحبت به زبانهای مختلف) در انجیلها مطرح نیست. مسائلی مانند سیاست کلیسایی یا نقش زنان در عبادت یا خوردن غذاهایی که به بتها تقدیم شده نیز در انجیلها گنجانده نشده است. اگرانبیای مسیحیت اولیه به نمایندگی از عیسی قیام کرده در مورد مسائل خاصی که کلیساهای محلی با آن مواجه بودند صحبت میکردند، غیبت این مسائل در انجیلها به وضوح معما برانگیز است[35].
نتیجهگیری
این سوال به نقد شش پایه اصلی فرضیه بالتمن و پیروانش اختصاص یافته است که بر اساس آن، سنت شفاهی به طور قابل توجهی عیسی تاریخی را به مسیح ایمان که در انجیلها مییابیم تبدیل کرده است. اما جدیدترین پژوهشهای موجود که به شش پایه استدلال فوقالذکر اعمال شده، به درستی این نظریه را به چالش کشیده و به درستی ادعا میکنند که عیسی تاریخی و مسیح ایمان یکی هستند؛ این به دلیل اعتبار سنت شفاهی است که متنهای رسمی ما را شکل میدهد.
ارادتمند
پیمان سالار
- Funk, Robert W., et al. The Five Gospels: What Did Jesus Really Say? The Search for the Authentic Words of Jesus. HarperOne, 1993.
[2] Dunn, James D. G. Jesus Remembered. Eerdmans, 2003
[3] Gerhardsson, Birger. Memory and Manuscript: Oral Tradition and Written Transmission in Rabbinic Judaism and Early Christianity. Eerdmans, 1961.
[4] Ehrman, Bart D. Jesus: Apocalyptic Prophet of the New Millennium. Oxford University Press, 1999
[5] Hurtado, Larry W. Lord Jesus Christ: Devotion to Jesus in Earliest Christianity. Eerdmans,2003.
[6] Form criticism
[7] Eddy, Paul Rhodes., Boyd, Gregory A.. The Jesus Legend: A Case for the Historical Reliability of the Synoptic Jesus Tradition. United States: Baker Publishing Group, 2007.
[8] Josephus, Jewish Wars 2.8, 2–13. For more discussion of the literature comprising the Dead Sea Scrolls, Communities of the Last Days: The Dead Sea Scrolls, the New Testament and the Story of Israel (Downers Grove, IL: InterVarsity Press, 2000), chapters 1–2.
[9] Beverley, James A., Evans, Craig A.. Getting Jesus Right: How Muslims Get Jesus and Islam Wrong. N.p.: Castle Quay Books, 2015.
[10] John P. Meier, A Marginal Jew, Rethinking the Historical Jesus: Volume One, The Roots of the Problem and the Person (New Haven; London: Yale University Press, 1991.
[11] Anthropologists
[12] فولکلورشناس (folklorist) به فردی اطلاق میشود که به مطالعه و تحقیق در مورد سنتها، افسانهها و فرهنگهای عامه میپردازد
[13] Eddy, Paul Rhodes., Boyd, Gregory A.. The Jesus Legend: A Case for the Historical Reliability of the Synoptic Jesus Tradition. United States: Baker Publishing Group, 2007. 253
[14] Ibid, 254.
[15] R. Dorson, “Introduction: Folklore and Traditional History,” in Folklore and Traditional History, ed. R. Dorson (The Hague: Mouton, 1973), 9.
[16] Pender-Cudlip comments, “Both consist of supposedly authentic narratives of past events, both explain and express truths about the present through stories about the past, and both use the present as a model for reconstructing the past. Regarded in this light, the differences between them are mainly technical” (P. Pender-Cudlip, “Oral Traditions and Anthropological Analysis: Some Contemporary Myths,” Azania 7 [1972]:12.
[17] For the importance of the “traditions,” see, e.g., 1 Corinthians 11:2, 23; 15:1–3; Galatians 1:9; Philippians 4:9; Colossians 2:6–7; 1 Thessalonians 4:1; 2 Thessalonians 2:15; 3:6. For the importance of “teachers” passing on the Jesus tradition, see, e.g., Acts 13:1; Romans 12:7; 1 Corinthians 12:28–29; Galatians 6:6; Ephesians 4:11; Hebrews 5:12; James 3:1; cf. especially Didache 13:2.[17]
[18] James D. G. Dunn, Christianity in the Making, vol. 1: Jesus Remembered (Grand Rapids: Eerdmans, 2003), 176.
[19] James D. G. Dunn, Jesus Remembered, vol. 1, Christianity in the Making (Grand Rapids, MI; Cambridge, U.K.: William B. Eerdmans Publishing Company, 2003), 242.
[20] Samuel Byrskog, Story as History—History as Story: The Gospel Tradition in the Context of Ancient Oral History (Tübingen: Mohr Siebeck, 2000)
[21] Richard. Bauckham, Jesus and the Eyewitnesses: The Gospels as Eyewitness Testimony (Grand Rapids: Eerdmans, 2006).
[22] یکی از قدیمی ترین پدران کلیسا بوده است(تولد ۶۰ وفات ۱۳۰) که اسقف شهر هیراپولیس بوده است و درباره نویسندگی مرقس و یوحنا نوشته است، هرچند که شهادت های او در این زمینه از سوی عده ای رد شده و عده نیز شهادت های او را واقعی تلقی کرده اند.
[23] The earliest form of this tradition is that of Papias, preserved by Eusebius, HE, iii. 39.15: “Mark indeed, since he was the interpreter (ἑρμηνευτής) of Peter, wrote accurately, but not in order (οὐ μέντοι τάξει), the things either said or done by the Lord as much as he remembered. For he neither heard the Lord nor followed Him, but afterwards, as I have said, [heard and followed] Peter, who fitted his discourses to the needs [of his hearers] but not as if making a narrative of the Lord’s sayings (χυριαχῶν λογίων); consequently, Mark, writing some things just as he remembered, erred in nothing; for he was careful of one thing—not to omit anything of the things he had heard or to falsify anything in them.”
[24] Richard. Bauckham, Jesus and the Eyewitnesses: The Gospels as Eyewitness Testimony (Grand Rapids: Eerdmans, 2006).417-419.
[25] Ibid, 93-113
[26] Ibid., 358–508. Though Bauckham does not think that the author is John the apostle but another eyewitness by the name of John; here we disagree, since we think John the apostle was the author of the fourth gospel.
[27] در این مورد در وبسایت مقاله ای نوشته ام
[28] See L. Marander-Eklund, “Variation in Repeated Interviews: Stories of Childbirth,” in Thick Corpus, 432; quoted in Eddy and Boyd, The Jesus Legend, 297. This observation applies to a wider oral context.
[29] apocalyptic saying
[30] Milman Parry, The Making of Homeric Verse: The Collected Papers of Milman Parry, ed. M. Parry (Oxford: Clarendon, 1971); A. B. Lord, “The Gospels as Oral Traditional Literature,” in The Relationships among the Gospels: An Interdisciplinary Dialogue, ed. W. O. Walker (San Antonio,TX: Trinity University Press, 1978). Lord wrote, “Given the nature of oral traditional composition and transmission … [it] does not in any way necessarily follow that the shortest is the oldest and the longest the latest or that the crudest is the oldest and the most polished the latest” (53). E. P. Sanders’ dissertation confirmed that the Synoptic material did not necessarily grow in length (Tendencies of the Synoptic Tradition [New York: Cambridge University Press, 1969], 273–74).
[31] H. Gunkel, Genesis, HKAT 1/1, 6th ed. (Göttingen: Vandenhoeck & Ruprecht, 1963); idem, The Legends of Genesis, trans. W. H. Carruth (New York: Schocken, 1964).
[32] A. Olrik’s “Epic Laws” was translated into German in 1909 and was utilized by Gunkel in his Genesis commentary. For Olrik’s larger work, see his, Principles for Oral Narrative Research, trans. K. Wolf and J. Jensen (Bloomington: Indiana University Press, 1992).
[33] Bultmann, The History of the Synoptic Tradition, 127.
[34] Eugene Boring, Sayings of the Risen Jesus: Christian Prophecy in the Synoptic Tradition (New York: Cambridge University Press, 1982); revised as The Continuing Voice of Jesus (Louisville: Westminster/Knox, 1991).
[35] For the other criticisms see Eddy and Boyd, The Jesus Legend, 298–305